چشم دل بگشا

گرچه دنیای وبلاگ نویسی به سختی به من ثابت کرده که برای حفظ خاطرات و یادگار روزهایت، عاقلانه نیست که به وبلاگ تکیه کنی، اما می خوام این روزها رو در وبلاگ بنویسم، شاید به دلیل ساده ی اینکه احساس می کنم بدون نوشتن چیزی کم دارم

چشم دل بگشا

گرچه دنیای وبلاگ نویسی به سختی به من ثابت کرده که برای حفظ خاطرات و یادگار روزهایت، عاقلانه نیست که به وبلاگ تکیه کنی، اما می خوام این روزها رو در وبلاگ بنویسم، شاید به دلیل ساده ی اینکه احساس می کنم بدون نوشتن چیزی کم دارم

پست # 4

این هفته شروع کردم و دارم توی یک گروه می نویسم ... من می تونم پرشور بنویسم و می تونم کلمه ها رو کنار هم زیبا بنویسم (کسی مثل محمود دولت آبادی که خیلی نوشتنش رو دوست دارم وزین می نویسه در واقع به کلمات روح میده ... من اونطور نمی تونم ... فقط ساده احساسم رو میگم ... حتی بدون توصیفات آنچنانی ...) با این حال این کار به شدت بهم احساس لذت میده ... وقتی می نویسم فقط به این فکر می کنم دیگران با خوندن این مطلب زندگی شون چقدر می تونه بهتر بشه ... و لذت دیگه ام اینه که تعریف های دیگران رو بخونم و کیفور بشم 

جمعه قراره یک کارگاه برگزار بشه و قراره که من هم یکی از افرادی باشم که کمک می کنه به برگزاری بهتر کارگاه ... راستشو بگم ؟ یه کم دلهره دارم ... دفعه ی قبل (آبان 93) بعد از کارگاه وقتی تنها شدم خودم رو کلی دعوا و بازخواست کردم ... حتی اشتباهی هم نکرده بودم که اونهمه بازخواست لازم داشته باشه ! اما ا ین بار رو به خودم قول دادم هر اتفاقی که افتاد خبری از دعوا و حرف های بد نیست ... قراره بعدش خودم رو تشویق کنم و از خودم بپرسم :

- چه کارهایی رو خوب انجام دادم ؟ و کلی جا براش بذارم

بعد بپرسم : چه کارهایی رو می تونستم بهتر انجام بدم ؟ و به اندازه دو سه مورد فقط جا بذارم براش ...

یک چیز دیگه ... این بار ، به قول یک دوست ، من هم دیگه اون دختر قبلی نیستم ...

تصمیم دارم هر کاری که می دونم درسته انجام بدم و به خودم مطمئن تر باشم . من قصد دارم جمعه برای همه افرادی که اونجا هستند یک روز به یاد موندنی باشه و مطمئنا تلاشم رو برای این خواهم کرد که خاطره خوشی از اونجا با خودشون ببرند ... هم شرکت کننده ها و هم تمام اونایی که قراره با هم تلاش کنیم ..... امیدوارم اون روز مهم تر از هر چیزی "خودم" باشم ... نسترن خوشرو و مهربان و البته مقتدرتر 

...........................

متاسفم که اسم کارگاه رو نمی تونم بگم  شایدهم  یه روز گفتم 

.........................................................

این هفته دوست دارم خوشی هامو با دیگران تقسیم کنم، یا دقیق تر بگم: دوست دارم دیگران رو شریک کنم تو کارهای خوبی که می تونم انجام بدم... نوشتن اون مطالب توی گروه یک قسمتش هست ... قسمت دیگه اینه که میتونم کیک بپزم (کیک آلبالو) دستورش رو میذارم ادامه مطلب و اگر کیک رو درست کردم  اینجا هم عکسش رو میذارم!

 می خوام کیک رو برای عموجان ببریم که تا به حال این هنرهای ما رو ندیده اند ! اینطوری درواقع دیگران رو توی مهارت هایی که داریم سهیم می کنیم وَ ... حس خیلی خوبی داره ! پیشنهاد می کنم امتحانش کنید !
.....
کلی کار ِ نکرده دارم 
ادامه مطلب ...

پست # 3

چند روزی که گذشت خونه نرفتم ... به جاش موندم همین جا وَ فقط وقت گذروندم وُ وقت گذروندم ... 

با اینهمه پنجشنبه یه روز خوب برام بود ... در موردش نوشتن برام یه کم سخته اما روی هم رفته روز خوبی بود ...

همون پنجشنبه سه تا از ناخن هام شکست  دومی دستِ راست هم گوشه اش پرید که بعدش باهاش یه کم ور رفتم وُ خوب شد 


این عکس رو برای امتحان میذارم : مال ِ دو سال پیشه ! با کاشی  درستش کردم ... 

پست # 2

نوشتن توی وبلاگ رو دوست دارم ... چیدن پشت ِ سر هم کلمات بهم احساس ِ زندگی میده

اولین بار یادم نیست کی و کجا شروع کردم به نوشتن ... درواقع اولین خاطره ی من از نوشتن ، خاطره ی "نتوانستنم" هست ...

بچه ی آخر خونواده وَ به اصطلاح "ته تغاری" خونه هستم ... آن سال ها ما با خانواده پدری ام ارتباط زیادی داشتیم به خصوص با عمه بزرگترم که آنها هم سه بچه مثل ما داشتند و ما بچه ها دو به دو اختلاف سنی یک سال با هم داشتیم و وقتی دور هم جمع می شدیم شش تا بچه ی شیطون و شلوغ می شدیم که گاهی متحد بودیم و گاهی هم صدای جیغ و دعواهایمان بزرگترها را کلافه می کرد ...

اون روز برای اینکه بچه ها آرام بگیرند پیشنهاد کردند "اسم و فامیل" بازی کنند ... پدرم هم باهاشون بازی می کرد ...

میگن از دیدن ِ اینکه همه به جز "من" قرار هست بازی کنند گریه شدم ... وسط گریه می گفتم: اما من که سواد ندارم ... 


p.s : بلد نیستم لینک وبلاگ های موردعلاقه ام رو بذارم ! ممکنه لطفا کسی کمکم کنه ؟

p.s 2 : یک دلیل ِ درست کردن این وبلاگ شناختن خودمه ... من به شدت ترس از طرد شدن دارم و این موضوع برام زیاد تکرار میشه ... می نویسم شاید فهمیدم برای حلش چه کاری می تونم انجام بدم ...

p.s 3 : دوست دارم از خانه ی مادربزرگم بنویسم ... از تابستان ها و عیدهای باصفایی که داشتیم (روز اول عید و لحظه سال تحویل زیباترین و به یاد موندنی ترین لحظه برام بود...) دوست دارم از درخت انار توی باغچه شان بگم و گل های زیبای آنجا ... از درخت نسترن میان باغچه و از ... پدر بزرگم ... 

پست # 1

سلام 

از اولین روزی که وبلاگ ها رو کشف کردم ، عاشق این دنیای جدید و جذاب شدم...  

آن زمان با اینترنت دایل آپ یا اینترنت روزی یک ساعت دانشگاه به وبلاگ های مورد علاقه ام سر می زدم 

تا اینکه شروع کردم به وبلاگ نوشتن ... مدت ها وبلاگ می نوشتم بعدتر کنارش گذاشتم وَ فقط وبلاگ دیگران را می خوندم ... 

لطفا برای شروع تازه ام کنارم باشید